حسناجونحسناجون، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

عروس دریایی

فعالیتها.....

1391/6/30 11:33
نویسنده : مامان
181 بازدید
اشتراک گذاری

حسناجون روزها یا با مدادرنگی یا با گواش و یا با رنگ انگشتیات نقاشی میکشی.کف دستتو رنگ میکنی و روی کاغذ میزنی. قیچی میاری کاغذهارو میچینی. با اسباب بازیات و عروسکات بازی میکنی. همش انگار داری با دوست های مهد کودکت بازی میکنی. خیلی میخوای صحبت کنی و شعر بخونی. همینطور یه چیزی میخونی. بی معنی. یک لحظه هم آروم نمیمونی

 

دو هفته هست که داری میری پیش دبستانی. اونجا دوستهای زیادی پیدا کردی و شعرهای قشنگی یاد گرفتی. یکتا و سارینا و مریم و رقیه از دوستات هستن. شعر اتل متل موش کوچولو و دامن چین چین رو میخونی. دو روز پیش بردنتون پارک با هم بازی کردین.روز جهانی کودک هم که بود همتون روی یه پارچه بزرگ نقاشی کشیدین و اونو زدن روی دیوار توی کوچه.

 

 

فرشته کوچولو

 

 

عروسکم

 


 

ناز نازی

 


 

خیلی دوستت دارم

 

 

 حسناجونم 3 سال و یک ماه داره و روز دختر رو بهش تبریک میگم .

دوشنبه قبل خانواده نصر از اصفهان اومدن خونمون. شما از همون اول که با بابایی رفتین اول شهر جلوشون رفتی توی ماشین اونا و باهاشون دوست شدی. اونا هم خیلی دوستت داشتن و همش باهات بازی میکردن. پسر بزرگشون که با خانمش اومده بود و علی پسر کوچیکشون که دبیرستانیه  همش باهات حرف میزدن و بازی میکردن. اونا میخواستن لهجه اصفهانی رو یادت بدن ولی شما همون لهجه خودمون رو هم یادت رفت. خیلی بانمک بودین و کلی خندیدیم . شب با هم رفتیم پارک . فرداش هم برای ظهر منو شما با ماشین اونا رفتیم خونه مامان جون. عصر چهاشنبه رفتیم پارک. تا پنجشنبه که با هم بودیم خیلی خوش گذشت. مخصوصا شما که حسابی دورت شلوغ بود و خوشحال بودی.

 

چندروزیه که همش میخوای بپری. مثل کانگورو     از روی مبل میپری وسط اتاق یا بالشتهارو میزاری روی هم  میری بالا و میپری پایین . مثلا داریم تلویزیون نگاه میکنیم یه دفعه ای میپری جلومون.

 

یا وقتی جایی میریم که فضای باز هست شروع میکنی به دویدن. اونقدر تند میدوی که خدا میدونه . مثل فرفره میری

 

الانم که چادر پوشیدی و نشستی به عروسکت می می میدی. تازه لباسهاتم خودت میپوشی. کفشهاتم تنهایی میپوشی.

  عزیز دلم شما الان دیگه کامل حرف میزنی و از خواب که بیدار میشی شروع میکنی به حرف زدن تا وقتی که دوباره خواب بری. توی بیشتر حرفات "ک یا گ" رو نمیتونی بگی و بجاش "ق" میگی مثلا بجای "کو" میگی "قو" . کجاست رو میگی قجاست . "گم" شده رو میگی "قم" شده . بعضی کلمات رو هم برعکس میگی مثلا "بشقاب" رو میگی "بشباق"  پرتقال رو هم تا چند وقت پیش میگفتی "پرتلاق"

 

حسناجون دخترنازم الان ساعت 4 عصره و توهم خوابیدی. چند وقتیه که شبها میخوای بخوابی باید موهای منو بگیری تا خوابت ببره گاهی اوقات دودستی موهامو میگیری و میخوابی و این خیلی برام جالبه. تو خونه خودمون که هستیم با عروسکت که بهش میگی پسرم و بقیه اسباب بازیات توی یه چادر خوشگل که مامان جون برای تولدت خریده بازی میکنی.راستی آقاجون و مامان جون بعد از 8روز از مشهد دیروز برگشتن. فردا میان پیش ما وشاید منو شما باهاشون بریم دوسه روزی خونشون. احتمالا از هفته بعدش کلاسهای مامانی شروع میشه و شما هر روز باید بری مهدکودک.

 


 

یه خونه صورتیه که باید وسایلشو از پشت داخلش بچینی اینو دایی محمد برات خرید و پیراهنی هم دایی مهدی هدیه تولدت داد امیدوارم همیشه سلامت باشی وبازی کنی جوجوی مامان.

 

 


 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)